زبانحال امیرالمومنین علیه السلام با حضرت زهرا سلام الله علیها
یک شب دگر تو منتظرم باش، فاطمه مَرهـم برای زخـم سرم باش، فـاطـمه یک عمر، انتظار تو را میکشم بس است هجرانِ روزگار تو را میکشم بس است از سیـنهٔ شکـستهٔ تو سیـنـهاَم پُر است از بازوان خـستهٔ تو سیـنهاَم پُـر است آری شنـیـدنـیـست، غـم ایـنـچـنـیـنیاَم طـولانـی است قـصهٔ خانه نـشیـنـیاَم مـیآیـم و نـگـفـتـنـیاَت را بمن بـگـو آن قـصـهٔ شـنـیـدنیاَت را بـمـن بـگـو من ماندهام هنوز، از آن رو گرفـتـنَت وای از زمانِ دست به پهلـو گرفـتـنَت ایکاش حرفی از در و دیوار میزدی یک ذّره حرف، از نوک مسمار میزدی غیر از وصیتت، به شبِ رفتنَت به من چیزی نگفتی عاقبت از محسنت به من صد ماجرا اینهمه تُو داری، ای دریغ! رفتی تو با تمام گرفـتاری، ای دریغ! یادم نرفـته آخـرِ خـط، گـفـتی یا عـلی بودی بخون و خاک و فقط، گفتی یاعلی حـالا عـلـی بـسوی تو پـرواز میکـند عـقـده ز اسـتـخـوانِ گـلـو باز میکـند گـویا هـنـوز منـتـظـرِ من نـشـستـهای من با سرِ شکسته، تو پهلو شکستهای تـازه حسن مصیـبـتـش آغـاز میشود کم کم صدای غـربتـش آغـاز میشود دارد حـسیـن، زمـزمـهٔ کـربـلا به لب زینب صبور، در همه غمهاست روز و شب میبینم آن زمان که سرم، جنگ میشود دامانِ اهل کـوفه پُر از سنگ میشود |